آگوست ویلسون نمایشنامهی «حصارها» (Fences) را در سال ۱۹۸۳ نوشت که بخشی از مجموعهی ۱۰ قسمتی «چرخهی پیتسبرگ» است. این نمایشنامه برندهی جایزهی پولیتزر و بهترین نمایشنامهی جوایز تونی در سال ۱۹۸۷ شد. در سال ۲۰۱۰ بود که دنزل واشنگتن و وایولا دیوس به عنوان شخصیتهای اصلی نمایشنامه در احیای تئاتر «حصارها» روی صحنه رفتند و در نهایت هر دو جایزهی بهترین بازیگر مرد و زن تونی را برای این نمایش برنده شدند. خود آگوست ویلسون فیلمنامهی «حصارها» را هم نوشته بود و به دنبال فرصتی برای ساخت اقتباس سینمایی آن میگشت. اما تلاشهای او نتیجه نمیدادند. بیشتر به خاطر اینکه او در جستجوی یک کارگردان آفریقایی/امریکایی برای ساخت فیلم بود. اگرچه ویلسون در سال ۲۰۰۵ فوت کرد، اما بالاخره دنزل واشنگتن برای ساخت این اقتباس پا پیش گذاشت و تصمیم گرفت اکثر بازیگرانِ تئاتر را برای تکرار نقشهایشان به فیلم دعوت کند. لازم به گفتن نیست که من تئاتر «حصارها» را ندیدهام، اما فضا و لوکیشنهای محدود فیلم، تمرکز اول و آخر سناریو روی مونولوگگوییها و دیالوگهای طولانی کاراکترها، فرم سادهنگرانهی فیلم، نوشته شدن سناریو توسط خود ویلسون و نظرات کسانی که تئاتر را دیدهاند نشان میدهند که «حصارها» اقتباس سینمایی وفادار و کاملی است.
«حصارها» از آن درامهای خالصی است که در ظاهر ایده و جذابیت درگیرکنندهای ندارد. تقریبا تمام فیلم به گفتگوها و شوخیها و دعواها و خاطرهگوییهای چندتا کاراکتر در حیاط پشتی خانهشان خلاصه شده است. فیلم به خانوادهی سیاهپوستی در دههی ۱۹۵۰ میپردازد که با فقر، مشکلات شخصی و مسائل تبعیض نژادی دست و پنجه نرم میکنند. اما «حصارها» یکی از فیلمهایی است که بهشخصه غافلگیرم کرد. فیلم که شروع شد انتظار زیادی نداشتم. اگر از افتخارات آگوست ویلسون به عنوان یک نمایشنامهنویس ماهر خبر نداشته باشید و فکر کنید «حصارها» یکی دیگر از فیلمهای تکراریای که به مسائل نژادی میپردازد است مشکلی نیست. اما باید بدانید که اصلا اینطور نیست. «حصارها» شاید کمی گیجکننده و ملالآور آغاز شود، اما به سرعت جای پایش را محکم میکند، هیجانانگیز میشود، نشان میدهد که فیلمنامهی قوی و عمیقی دارد، در همین حین ناگهان روی شوکهکنندهی واقعیاش را رو میکند، هرچه در عمق روانشناسی و پیچ و تابهای ریز قصه فرو میرود میخکوبکنندهتر میشود و در نهایت در حالی به پایان رسید که ملال نیم ساعت اول جای خودش را به پایانبندی تراژیک و نفسگیری داده است که قرار نبود به این زودیها فراموشش کنم. «حصارها» شاید به اندازهی «مهتاب» (Moonlight)، یکی دیگر از فیلمهای سیاهپوستمحورِ موفق ماههای اخیر خارقالعاده نباشد که نیست، اما هر دو فیلم یک نقطهی مشترک دارند و آن هم این است که خیلیها بحثهای مطرحشده در این فیلمها را به تبعیض نژادی متحمل شده به سیاهپوستان امریکایی خلاصه کرده و پایین میآورند، اما حقیقت این است که توصیف این فیلمها با چنین صفتی، یعنی حرف اصلی فیلم را اشتباه متوجه شدهایم. هر دو فیلم نه سیاهپوستمحور، که انسانمحور هستند و به مشکلات و مسائلی میپردازند که دربارهی همهی آدمهای این کرهی خاکی صدق میکند.
فیلم به مرد ۵۳ سالهای به اسم تروی ماکسون (دنزل واشنگتن) میپردازد که مسئول جمعآوری زباله است و همراه با همسرش رُز (وایولا دیویس) و پسرش کوری (جووان آدپو) زندگی میکند. تروی مردی به نظر میرسد که به خاطر تحمل سختیها و مشکلات زندگی تلخ شده است و نگاه ناامیدانهای به زندگی دارد. بالاخره شاید در نگاه اول به نظر برسد که او زندگی ساده اما خوشحالی با همسرش دارد، اما هر دفعه که دهان باز میکند و از خاطرات گذشته میگوید، متوجه آسیبهای بیشتری در او میشویم. تروی در جوانی رویای تبدیل شدن به یک بازیکن بیسبال را در سر داشته، اما زمانی که بیسبال حرفهای از لحاظ نژادی یکپارچه میشود، تروی دیگر به سنی رسیده بوده که نمیتوانسته ورزش و حرفهی موردعلاقهاش را تا رسیدن به آرزوهایش ادامه بدهد. این فقط یکی از بدترین اتفاقاتی است که برای تروی افتاده است. او روزها در کنار رفیق قدیمیاش جیم بونو کار میکند تا خرج خانوادهاش را که البته شامل پسر بزرگترش لاینز و برادرش گیب نیز میشود تامین کند؛ دومی به خاطر گلولهای که از دوران جنگ جهانی دوم در سرش باقی مانده، دچار معلولیت ذهنی شده است.
https://www.zoomg.ir/2017/3/7/158852/fences-review/